مـــــــــــــا2 ستاره

پایگاه ما

این وبلاگ متعلق به مولوی و سرمدی می باشد.

و تمامی داستان هاو مطالب این وب به ما مربوط می شود .

توجه: فقط درصورت درج نام وبلاگ درزیر مطلب اجازه ی کپی این مطلب مجاز می باشد.

نوشته شده در سه شنبه 26 فروردين 1398برچسب:,ساعت 8:44 توسط علی سرمدی

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
 
 
 
                                                بقیه در ادامه مطلب

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 14:34 توسط محمدرضا مولوی

درزندكي نه هدفي دارم ونه مسيري،نه منظوري ونه حتي معنايي اما شادم وأين نشان ميدهد كه يك جاي كار ايراد دارد...

نوشته شده در سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 1:9 توسط محمدرضا مولوی

دو چیز را فراموش نکن:

                                      یاد خدا و یاد مرگ

دو چیز را فراموش بکن:

                                   بدی دیگران در حق تو

                                   خوبی تو در حق دیگران

چهار چیز را نگهدار:

گرسنگی ات را سر سفره ی دیگران 

چشمت را در خانه ی دوست

زبانت را در جمع

دلت را سر نماز

 

 

نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 12:13 توسط علی سرمدی

               خطرها

 در خندیدن خطر دیوانه به نظر آمدن وجود دارد

در گریستن خطر احساساتی به نظر آمدن است

نزدیک شدن به دیگران خطر درگیری را در پی دارد

در دوست داشتن خطر دوست نداشتن وجود دارد

در زندگی خطر مرگ وجود دارد

در آرزو کردن ناامیدی وجود دارد

در تلاش کردن خطر شکست خوردن وجود دارد

اما باید خطر کرد چون بزرگ ترین خطر  در زندگی خطر نکردن است

 شاید افرادی که خطر نمی کنند بتوانند خود را از درد و رنج  خلاص کنند ولی نمی توانند یاد بگیرند

تغییر دهند  رشد کنند  دوست داشته باشند و زندگی کنند

فقط شخصی آزاد است که خطر کند

تا خطر پذیر نباشید نمی توانید سرنوشت زندگی تان به دست گیرید

نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 12:12 توسط علی سرمدی

آن روز

آن روز ...

نسیم صبح  بوی تو را  می داد

  ای باران عشق...

     و من پس از سال ها در غروب عشق...

چشم به راه تو ام...

            ونگاهم به ترنم تو خشکیده...

ببار...

       ببار ای باران عشق...

                      که فصل روئیدن گذشت...

نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 12:10 توسط علی سرمدی

توپ را از جایی بزن که میمون می اندازد

زمانی که هندوستان مستعمره کشور انگلستان شد شرکت هایی در آن جا تاسیس شد . کارکنان آن شرکت ها در آرزو ی تفریح بودند و از این رو تصمیم گرفتند در کلکته یک زمین گلف بسازند البته انجام این بازی در کلکته مانعی خاص داشت .زیرا میمون ها از در خت پایین می پریدند،دور زمین می گشتند ، توپ های گلف را می گرفتند و به این ور و آن ور پرت می کردند

در ابتدا گلف باز ها سعی می کردند میمون ها را تحت کنترل قرار دهند.اولین قدم آن ها احداث نرده های بلند در دور زمین بازی بود . به ظاهر در ابتدا این کار موفقیت آمیز بود اما وقتی گلف بازها در یافتند که نرده برای میمون های باهوش کارایی ندارد آنهارا جمع کردند. بعد آن ها شروع به دام انداختن میمون ها کردند. اما هرکدام را که به دام می انداختند دیگری ظاهر می شد. بالاخره گلف بازها تسلیم شدند و قانونی جدید برای زمین وضع کردند . قانون این بود:

{توپ را از جایی بزن که میمون می اندازد}

 

نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 12:3 توسط علی سرمدی

داستان گفت و گوی فرشته و شیطان

فرشته از شیطان پرسید: قویترین سلاح تو برای فریفتن انسان ها چیست؟

شیطان گفت: به آنها می گویم هنوز فرصت هست.

شیطان پرسید: قدرتمندترین سلاح تو برای امید بخشیدن به انسان ها

چیست؟

فرشته گفت: به آنها می گویم هنوز فرصت هست.

 

 

 

نکته این داستان را

در ادامه مطلب

بخوانید

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 11:50 توسط علی سرمدی

    هرچه اندیشی پذیرای فنا ست                        آن که در اندیشه ناید آن خداست

                                                        مولانا  

نوشته شده در دو شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 20:18 توسط محمدرضا مولوی

قصه ی دو آتش نشان

دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند.آخرکار وقتی از جنگل بیرون می آیند و کنار رودخانه می روند ، صورت یکی کثیف و پر از خاکستر و صورت دیگری تمیز و معصومانه است .   پرسش :کدام یک صورتش را می شوید؟آن که صورتش کثیف است؟

 اشتباه کردید . آنکه صورتش کثیف است به آن یکی نگاه می کند . فکر می کند که خودش هم تمیز است . اما آنکه صورتش کثیف است به دیگری می نگرد و با خود می گوید:((حتما من هم کثیفم . باید خودم را یشویم .))

حالا فکر کنیم چند بار اتفاق افتاده است که دیگران براثررفتار بد ما یا ما براثر رفتار بد دیگران به شست وشوی پالایش روح خودمان پرداخته ایم.وقتی فرد مقابل ما مهربان و

دوست داشتنی نیست کمی باید به خودمان شک کنیم

 

 

نوشته شده در دو شنبه 25 فروردين 1393برچسب:,ساعت 15:0 توسط علی سرمدی

قالب جدید وبلاگ پيجك دات نت